دشت خــــاطـــرات

و آن چه می ماند، خــــــاطـــره هاست...!

دشت خــــاطـــرات

و آن چه می ماند، خــــــاطـــره هاست...!

دشت خــــاطـــرات

و کاش دوست داشتنمون اونقدر عمیق بود که با تلنگری فرو نریزه...کاش!

ابراز عشق

شنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۳، ۱۰:۳۴ ب.ظ

ابــراز عشـــق

یک روز معلم  از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید: آیا می توانید راهی غیرتکراری برای ابراز عشق بیان کنید؟

برخی از دانش آموزان گفتند با  « بخشیدن »  عشقشان را معنا می کنند. برخی  « دادن گل و هدیه  »  و  «  حرف های دلنشین  »  را راه بیان عشق عنوان کردند و شماری دیگر هم گفتند  «  با هم بودن در تحمل رنج ها و لذت بردن از خوشبختی  »  را راه بیان عشق می دانند.


در آن بین  پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کنند، داستانی تعریف کرد:

یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپه رسیدند، در جا میخکوب شدند! یک ببر بزرگ جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.

رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل برگرسنه ، جرات کوچک ترین حرکتی را نداشتند. ببر آرام به طرف آنان حرکت کرد.

همان لحظه مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد صدای ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید  ...

ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان که به اینجا رسید، دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردنآن مرد.

در آن لحظه پسرک از هم کلاسی های خود پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟

بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!

آن پسر جواب داد: نه !  آخرین حرف مرد این بود که  «  عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی ، از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.  »

در حالی که قطره های بلورین اشک ، صورت پسرک را خیس کرده بود ، او ادامه داد : همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام  می دهد یا فرار می کند.

پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش ، پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.

 

دوست داشتن انسان ها به معنای دوست داشتن دیگری و به اندازه دوست داشتن خود است.

                                                                                   اسکات پک



  • نعمت الله ابراهیم زاده

نظرات  (۱۰)

تاریخچه عشق و دیوانگی

در زمان های بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر روی زمین نرسیده بود فضیلت ها و تباهی ها کنار هم جمع شده بودند . خسته تر و کسل تر از همیشه ذکاوت گفت: بیایید با هم بازی کنیم ؛ مثلا قایم موشک . همه از پیشنهاد او شاد شدند و دیوانگی فورا فریاد زد که من چشم می گذارم . از انجایی که هیچ کدام نمی‌خواستند به دنبال دیوانگی بگردند همه قبول کردندکه او چشم بگذارد و به دنبال انها بگردد . دیوانگی جلوی درختی  رفت و چشم هایش را بست وشروع کرد به شمردن . یک . . . دو . . . سه . . . همه رفتند تا جایی پنهان شوند . لطافت خود را به شاخه ی محبت اویزان کرد ، خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد . هوس به  عمق زمین رفت ، اصالت در میان ابرها پنهان شد ، طمع در داخل کیسه ای که خودش دوخته بود ؛ پنهان شد و دیوانگی همچنان مشغول شمردن بود . هفتاد و نه . . . هشتاد . . . همه پنهان شده بودند جز عشق  که مانده بود و نمی توانست تصمیم بگیرد وجای تعجب هم نیست ، چون همه می دانیم که پنهان کردن عشق مشکل است . در همین حال دیوانگی به پایان شمارش رسید ، نود و پنج . . . نود و شش . . . هنگامی که دیوانگی به صد رسید ؛ عشق پرید و در بین نیک بوته ی رز پنهان شد . دیوانگی فریاد زد که دارم می ایم . اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود ؛ زیرا تنبلی ، تنبلیش امده بود جایی پنهان شود . لطافت را یافت که بر شاخه ی محبت اویزان شده بود ، دروغ  ته دریاچه ، هوس  در مرکز زمین ، یکی یکی همه را یافت جز عشق . او از یافتن عشق ناامید شده بود . حسادت در گوش دیوانگی زمزمه کرد که تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او پشت بوته های گل رز است . دیوانگی شاخه ی چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان زیادی ان را در بوته ی گل رز فرو کرد ، دوباره و دوباره . با صدای ناله متوقف شد . عشق از پشت بوته بیرون امد در حالی که با دستهایش صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشتهایش قطرات خون بیرون می زد . او نمی توانست جایی را ببیند . کور شده بود . دیوانگی گفت : من چه کردم ؟ چگونه می توانم تو را درمان کنم ؟ و عشق پاسخ داد : تو نمی توانی مرا درمان کنی . اگر می خواهی مرا کمک کنی راهنمای من شو . از ان روز است که « عشق کور است و دیوانگی همواره در کنار اوست ».

 

خوب بود
پاسخ:
سلام ........ لطف کردی

بهرحال به خوبی پلو دادن تو مدرسه که نیست...... خخخخخ
سلام استاد.....
مگه دانش آموز تو مدرسه پلو هم میده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پاسخ:
سلام ............

از دانش آموزان این دوره زمونه هیچی بعید نیست !

  • AminAzargoshasb
  • واقعا عشق پیچ و خم دارد پس بیایید باعشق ورزیدن به هم بتوانیم از این راه پر پیچ و خم
    به راحتی بگذریم و همین راه پر پیچ و خم است که پایه عشق را محکم می کند.
    دوستوووووووووووووووووووووووون داریم خیلی...
    پاسخ:
    سلام ....... ممنونم از لطف بی اندازه ات

    حالا چرا ناشناس ......  ؟!

    علامت اختصاری اسم و فامبل منه یا شما هم تصادفا همین هستی؟!
    سلام.تصادفا علامت اختصاری اسم و فامیل من هم همینه...
    پاسخ:
    سلام ........ چه جالب ......

    دانش آموزمی؟!
    سلام.بله.
    سلام.بله قبلا بودم.
    پاسخ:
    سلام ...... خب چرا معرفی نمی کنی؟!

    کلاس چندم و کدوم مدرسه و کدوم سال ؟!
    اول تا سوم.خیلی سال پیش، تشابه حروف اختصاری در  اسم شما و فامیلی من، دیگه باید شناخته باشین! 
    شما از مدرسه تیزهوشان واسه همیشه میخواهید بروید؟ 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی