دشت خــــاطـــرات

و آن چه می ماند، خــــــاطـــره هاست...!

دشت خــــاطـــرات

و آن چه می ماند، خــــــاطـــره هاست...!

دشت خــــاطـــرات

و کاش دوست داشتنمون اونقدر عمیق بود که با تلنگری فرو نریزه...کاش!

۸ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

۱۶
آبان

منابع پیشنهادی
المپیاد ریاضی نوجوانان ایران
مبتکران در سال تحصیلی 94  - 1393

  • نعمت الله ابراهیم زاده
۱۶
آبان


ترتیب شمارش اعداد به صورت زیر است:

هزار ، میلیون ، میلیارد (در بسیاری کشورها بیلیون) ، تریلیون ، کادریلیون ، کوینتیلیون ، سکستیلیون ، سپتیلیون ، اکتیلیون ، نانیلیون ، دسیلیون ، آندسیلیون ، دواددسیلیون ، ترددسیلیون ، کوات تورددسیلیون ، کویندسیلیون ، سکسددسیلیون  و ...

  • نعمت الله ابراهیم زاده
۱۶
آبان

یک داستان واقعی که در کشور ژاپن اتفاق افتاد ...


شخصی دیوار خانه اش را برای تغییر دکوراسیون خراب می کرد. ( در خانه های ژاپنی ، فضایی خالی بین دیوارهای چوبی قرار دارد. ) این شخص در حین خراب کردن دیوار ، در فضای بین آن ، مارمولکی را دید که میخی از بیرون به پایش کوفته شده است. دلش سوخت ولی به یکباره کنجکاو شد !

وقتی میخ را بررسی کرد، متعجب شد این میخ تقریبا دو سال پیش زمانی که این خانه ساخته می شد ، کوبیده شده بود.

چه اتفاقی افتاده است؟! مگر چنین چیزی امکان دارد؟!چطور ممکن است که این مارمولک در چنین محیطی دو سال زنده مانده باشد؟!

متحیر از این مسئله کارش را متوقف کرد و در گوشه ای نشست و مارمولک را زیر نظر گرفت. توی این مدت دائما از خود می پرسید توی این مدت چکار می کرده؟! و چی می خورده ؟!

همان طور که به مارمولک نگاه می کرد ، یک دفعه مارمولکی دیگر با غذایی در دهانش ظاهر شد. مرد به شدت منقلب شد ...


نتیجه:

اگر موجودی به این کوچکی بتواند عشقی به این بزرگی داشته باشد، پس تصور کنید که ما تا چه حد ، می توانیم عاشق شویم ...


  • نعمت الله ابراهیم زاده
۱۰
آبان

خدایا شکرت

روزی مردی خواب عجیبی دید!

دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند باز می کنند و داخل جعبه می گذارند.

مرد از فرشته ها پرسید: شما چه کار می کنید؟

فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت : اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و درخواست های مردم را تحویل می گیریم.مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آنها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.

مرد پرسید: شماا چه کار می کنید؟

یکی از فرشتگان با عجله گفت : اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم.

مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دیدکه بیکار نشسته است!

مرد با تعجب پرسید: شما چرا بیکارید؟

فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق  جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده ، باید جواب بفرستند. ولی فقط عده  بسیار کمی جواب می دهند.

مرد از فرشته پرسید: مردم چکونه می توانند جواب بفرستند؟

فرشته پاسخ داد: بسیار ساده است، فقط کافی است بگویند:


     «  خـدایـا شکـرت  »



  • نعمت الله ابراهیم زاده
۱۰
آبان

ابــراز عشـــق

یک روز معلم  از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید: آیا می توانید راهی غیرتکراری برای ابراز عشق بیان کنید؟

برخی از دانش آموزان گفتند با  « بخشیدن »  عشقشان را معنا می کنند. برخی  « دادن گل و هدیه  »  و  «  حرف های دلنشین  »  را راه بیان عشق عنوان کردند و شماری دیگر هم گفتند  «  با هم بودن در تحمل رنج ها و لذت بردن از خوشبختی  »  را راه بیان عشق می دانند.

  • نعمت الله ابراهیم زاده
۰۹
آبان

رهبر باش  ،  نه  ره رو ... !

روزی گوساله ای باید از جنگل بزرگ و سرسبزی می گذشت تا به چراگاهش برسد.

گوساله با بی درایتی راه پرپیچ و خم و پرفراز و نشیبی را برای رسیدن انتخاب کرد.

روز بعد سگی که از آنجا میگذشت از همان راهی که گوساله رفته بود از جنگل گذشت.

  • نعمت الله ابراهیم زاده
۰۹
آبان

مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چند ملیتی در آمده بود. در اولین روز کاری خود ، با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد : یک فنجان قهوه برای من بیاورید.

صدایی از آن طرف تلفن پاسخ داد: شماره داخلی را اشتباه گرفته ای . می دانی تو با کی داری حرف می زنی؟

کارمند گفت : نه !

صدای آن طرف گفت : من مدیر اجرایی شرکت هستم  احمق !

بعد مکث کوتاهی، مرد کارمند  با لحنی حق به جانب گفت : و تو می دانی با کی داری حرف می زنی، بیچاره ؟!

مدیر اجرایی گفت :  نه

کارمند تازه وارد گفت : «  چه خوب  »  و سریع گوشی را گذاشت.



همه قدرت شما بستگی به این دارد که از این قدرت آگاهی داشته باشید .      چارلز هانل


  • نعمت الله ابراهیم زاده
۰۹
آبان

      زور نزن ، فکر کن ... !


مرد قوی هیکلی در یک شرکت چوب بری استخدام شد و تصمیم گرفت خوب کار کند.

روز اول 18 درخت برید. رئیسش به او تبریک گفت و او را به ادامه کار تشویق کرد.

روذ دوم با انگیزه و قدرت بیشتری کار کرد، اما فقط 15 درخت برید.

روز سوم بیشتر از قبل کار کرد اما فقط 10 درخت برید.

به نظرش آمد که ضعیف شده است. پیش رئیسش رفت و عذر خواست و گفت:

نمی دانم چرا هر چه بیشتر تلاش می کنم، درخت کمتری می برم.

رئیسش ازش پرسید:

آخرین بار کی تبرت رو تیز کردی؟

او گفت:

برای این کار وقت نداشتم و و تمام مدت مشغول بریدن درخت ها بودم.


« به نظر شما ، دانش و مهارت هر کسی مثل همین تبر مرد نیست؟ »


  • نعمت الله ابراهیم زاده