طـنــــــــــــــــــــــز ( آمیخته با ریاضی )
طـنــــــــــــــــز با طعم ریـــاضــــــــی
1 ) از یک ریاضی دان ، مهندس و فیزیک دان می خواهند تا بررسی کنند آیا تمام اعداد فرد اولند.
ریاضی دان می گوید:3 اول است ، 5 اول است ،7 اول است ولی 9 اول نیست.پس یک مثال نقض داریم و قضیه درست نیست.
مهندس می گوید: 3 اول است ، 5 اول است ، 7 اول است ، 9 اول است ، 11 اول است.خوب همه ی اعداد فرد اول هستند.
فیزیک دان می گوید: 3 اول است،5 اول است،7 اول است،9 خطای آزمایش است ،11 اول است و خوب با دقتی که داریم ، می توانیم بگوییم همه ی اعداد فرد اولند.
2 ) توپ قرمزی را به ریاضی دان ، فیزیک دان و مهندسی می دهند تا حجم آن را تعیین کنند.
ریاضی دان قطر آن را با خط کش محاسبه می کند و ... !
فیزیک دان توپ را در یک ظرف مدرج آب می اندازد و... !
مهندس بعداز کمی فکر:"برم ببینم می تونم جدول حجم توپ های قرمز را پیدا کنم".
3) شخصی که قرار بود خط وسط یک جاده 300 کیلومتری را بکشد، بعد از اینکه ده دوازده کیلومتر را خط کشی کرد، جلوی آخرین خط نوشت ، الی آخر... !
4) یک نفر در «بی نهایت» مشغول قدم زدن بود که ناگهان یک صدای «گرومپ» به گوشش خورد. پرسید چی بود؟ گفتند؛ چیزی نبود دو تا خط موازی بودند که باهم برخورد کردند ... !
5 ) از شخصی که خیلی ادعای علم و دانش می کرد پرسیدند چرا نیوتن وقتی سیب از درخت افتاد و به سرش خورد تعجب کرد؟ یارو جواب داد؛ خب! شاید زیر درخت گلابی نشسته بود ... !
6) اوستای بنا به کارگرش می گفت؛ این دیوار 80 متری رو که چیدی، اون 70تا ستون رو کار بذار، بعد آجرها رو از دو تا کامیون کمپرسی خالی کن و بعدش برو با خیال راحت یک ساعت استراحت کن! اما حواست جمع باشه که خوشی زیر دلت نزنه؟! همیشه از این ارفاق ها خبری نیست ... !
7) پلیس راهنمایی راننده ای را که با سرعت زیاد در خیابان مشغول رانندگی بود متوقف کرد و تازه متوجه شد در خودرو سواری که 4 نفر ظرفیت دارد، 8 نفر نشسته اند، به راننده گفت؛ 4 نفر مسافر اضافه داری با این سرعت هم رانندگی می کنی؟ و راننده پاسخ داد؛ جناب سروان باید زودتر به مقصد می رسیدم وگرنه آن سه نفری که در صندوق عقب هستند، خفه می شدند ... !
8) ریاضی دان،فیزیک دان وزیست شناسی برای هدف های تحقیقاتی در اتاقی تاریک زندانی شدند.بعد از یک هفته اتاق را باز کردند.
زیست شناس گفت:"حوصله ام سر رفت یک قوطی را پیدا کردم و به زمین زدم،...."
فیزیک دان:"اتاق را گشتم تا تصویری از هندسه ی اتاق دستم آمد،آن گاه یک استوانه ی فلزی را در عرض 2 و طول 1 پیدا کردم ، با سرعت لازم و به طور عمودی به زمین زدم...."
در نهایت وقتی در سوم را باز کردند صدای ضعیفی به گوش رسید"فرض می کنیم که C یک قوطی کنسرو باز شده است..."
9) فرق بین یک پیتزای بزرگ و یک Ph.D ( دکتری تخصصی ) چیست ؟
یک پیتزای بزرگ یک خانواده ی چهارنفری را سیر می کند اما یک ph.D .........
10) مدیر مدرسه از معلم پرسید:شما چطوری میفهمید از این دو قلوها کدوم یک حسنه کدوم یک حسینه؟
معلم جواب داد:این که کاری نداره
حسن تا ۶۸۵۰ میتونه بشماره و حسین تا ۷۱۲۰ فقط کافیه به اونا بگم بشمارند تا بفهمم کدوم یکیه... !
11) یک دهاتی پیش کدخدای ده شکایت برد و گفت:
آدم های شما محصول زمین مرا ده برابر اندازه واقعی تخمین زده اندکه مالیات بیشتری بگیرند.
کدخدا عصبانی شد و گفت عمو با ده من ریش خجالت نمیکشی دروغ میگویی/
پیر مرد گفت:وقتی شما چند مثقال ریش مرا ده من حساب میکنید از ادم های شما نمیتوان ایراد گرفت که چرا ده برابر تخمین میزنند.
12) آقا معلم رو کرد به شاگردش و گفت:اخه تنبل بی خاصیت!تو خجالت نمیکشی که دو سال تو یه کلاس ریاضی موندی؟شاگرد حاضر جواب با پر رویی گفت:چرا خودت خجالت نمیکشی که ۲۵ سال تو همین کلاس ریاضی موندی ... !
13) پدر از پسرش پرسید: امتحان ریاضی امروزت چطور بود؟
پسر: یکی از جوابهام غلط بود.
پدر: معلمتون چند تا سؤال داده بود؟
پسر:پنج تا.
پدر: این خیلی عالیه، پس بقیه سؤال ها رو درست حل کردی؟
پر: نه دیگه، اصلا وقت نشد به بقیه نگاه کنم ... !
14) سوال : در یک سبد 9 سیب بزرگ و زیبا وجود دارد. می خواهیم این سیبها را بین 9 دختر تقسیم کنیم ، طوری که به هر نفر یک سیب برسد و یک سیب هم در سبد باقی بماند؟!
حل:باید به 8 دختر هر کدام یک سیب داد و سیب نهم را با سبد به دختر نهم تحویل داد.به این ترتیب طبق شرطهای مساله عمل کرده ایم.!
15) سوال: آیا آینه مسطح می تواند تصویری بزرگتر از خودش بدهد؟
- البته ! آینه مسطح می تواند تصویر را بیش از 7 برابر بزرگ کند؟1
حل: برای این منظور کافی است روی یک صفحه کاغذ عدد 108 را بنویسید و آن را جلوی آینه نگه دارید، آینه آنرا به 801 تبدیل می کند. یعنی 7 برابر ... !
16) اثبات علمی...... هر که سوادش کمتر درآمدش بیشتر !
از قدیم گفته اند وقت طلاست، به عبارت دیگر :
زمان = پول ( معادله 1 )
همین طور گفته اند توانا بود هرکه دانا بود، یعنی :
توان = علم ( معادله 2 )
می دانید که:
زمان / کار = توان ( معادله 3 )
با جای گذاری معادله 1 و 2 در معادله 3 به این معادله می رسیم:
پول / کار = علم
که می توانیم آن را به این صورت بازنویسی کنیم:
علم/ کار = پول
بنابراین:
Lim (پول) = ∞
0→ علم
یعنی هرچه علم و سوادت کم تر باشد درآمدت بیشتر است، و این هیچ ربطی به مقدار کار انجام شده ندارد !
به عبارت دیگر وقتی علمت به سمت صفر میل کند، پولت به بی نهایت خواهد رسید
17) یه آقایی که دکتری رشته ریاضی محض داشته هر چی دنبال کار می گرده بهش کارنمی دن .
بعد از کلی تلاش متوجه میشه شهرداری تعداد رفتگر بی سواد استخدام می کنه . خلاصه
مرد قصه ما خودش رو معرفی می کنه و مشغول به کار میشه . بعد از 2 - 3 ماه میگن باید
همه در کلاسهای نهضت شرکت کنید . این بنده خدا هم شرکت می کنه . یه روزدبیر محترم
در کلاس چهارم ایشون رو می بره پای تخته تا مساحت یک متوازی الاضلاع راحساب کنه ،
هر چی فکر می کنه یادش نمیاد . توی این فکر بوده که انتگرال بگیره یا نهکه می بینه همه
دارن داد می زنن : انتگرال بگیر .
نتیجه اخلاقی : دکتری رشتهریاضی رفتگر می شه .
18) معلم تکلیف یکی از شاگردان رو می بینه که نوشته:
15 = 2 + 8
25 = 5 + 10
75 = 18 + 35
15 = 5 + 7
بهش میگه : پدرت باید برات معلم بگیره.
شاگرده میگه: ولی اجازه آقا اینا رو بابام برام حل کرده.
معلمه میپرسه: مگه پدرت چیکاره است؟
پسره میگه: اجازه ! تو چلوکبابی کارمیکنه آقا ... !
19) پدر به پسرش گفت: راستی صبح چی میخواستی به من بگی؟
پسر با شرمندگی : نمی خوام شما را بترسونم , ولی امروز صبح معلم ریاضی مان گفت که از این به بعد هر کسی مساله ریاضی را غلط حل کند , تنبیه میشود ... !
20) معلم ریاضی از دانش آموزپرسید :‹‹اگر مادرت به تو بگوید نصف پرتقال را می خواهی یا هشت شانزدهم ، کدامش راانتخاب می کنی ؟››
دانش آموز پاسخ داد:‹‹ نصف پرتقال را !››
معلم گفت:‹‹ مگر نمی دانی نصف پرتقال با هشت شانزدهم پرتقال یکی است؟››
دانش آموز جواب داد :‹‹ چرا آقا ! می دانیم ، ولی پرتقالی که شانزده تکه شده باشد ، قابل خوردن نیست.››
21) معلم به دانش آموز : اگرتو 200 تومن پول داشته باشی و برادرت 50 تومن آن را بردارد ، چه قدر پول برایت می ماند ؟
دانش آموز:‹300 تومن.›
معلم باعصبانیت :‹300تومن؟!)
دانش آموز:‹چون آنقدر گریه می کنم تا پدرم 150 تومان دیگرهم به من بدهد!›
22) معلم ریاضی به دانش آموزان گفت : بعضی از نامساوی ها غیر ممکن است مثلا هیچ عددی از خودش بزرگ تر نیست. ناگهان یک دانش آموز در اومد و گفت : ولی آقا من یه عدد سراغ دارم که از خودش بزرگ تره. معلم با تعجب پرسید چه عددی ؟ دانش آموز گفت آقا ، نیم. معلم گفت چطور؟ دانش آموز گفت: آخه من هر وقت میوه ای را با برادرم قسمت می کنم نصف بزرگ ترش رو برای خودم برمی دارم!
23) پسر یک چوپان رشته ریاضی دانشگاه قبول شد ، رفت وبعد از چهار سال که لیسانس گرفت، برگشت پیش باباش ، پدرش ازش پرسید خب حالا که لیسانس ریاضی گرفتی بگو ببینم به چه دردی می خوره این ریاضی؟ پسره جواب داد: کاربرد های ریاضی زیاده ، باباش گفت خب یکیشو بگو ، پسره گفت جای دوری نمیریم مثلا این گله ای شما دارید اگه بخواهیم تعداد گوسفندا رو بدست بیارم کافیه تعداد پاهاشونو بشمریم و تقسیم بر4 کنیم به این ترتیب به راحتی تعداد گوسفندا به دست میاد!
24) یه معلم ریاضی که همیشه در مورد موضوعات اخلاقی هم صحبت می کرد یک جلسه گفت : ببینید دانش آموزان عزیز اگر کسی به شما لطف یا محبتی کرد رسم ادب اینه که شما هم جبران محبت کنید. جلسه بعد یکی از دانش اموزان اومد پای تابلو که مساله حل کنه و نتونست معلم هم از خجالتش در اومد و یک کتک درست و حسابی بهش زد جلسه ی بعد معلم دوباره از مسایل اخلاقی گفت و گفت ببینید بچه ها من اگه شما کتک بزنم بخاطر اینه که دوستتون دارم و یهتون محبت دارم
دانش آموز (کتک خورده) هم در اومد و گفت پس اگه اجازه بدید ما بعد از کلاس رسم ادب رو بجا بیاریم و جبران محبت کنیم!
25) یه نفر می خواست قضیه ی ریاضی از خودش بگه ، گفت :
مردم بر سه دسته اند (1) کسانی که شمارش بلدند (2) کسانی که شمارش بلد نیستند.
بهش گفتند پس دسته سوم چی شد؟!
گفت : همش همین بود! ( آخه طفلکی خودش جزء دسته دوم بود)
26) از پدری پرسیدند: آیا درست است که می گویند: زمانی فرا خواهد رسید که پسرها بزرگ تر ازپدرشان خواهند شد؟
گفت:اتفاقا این موضوع سخت ذهن مرا به خود مشغول کرده است.
پرسیدند:به چه دلیل؟ گفت:
وقتی پسرم متولدشدمن۳۰سال داشتم.یعنی۳۰ برابراوسن داشتم.
وقتی ۲ ساله شد من۳۲ سال داشتم. یعنی۱۶ برابراوسن داشتم.
وقتی۳ ساله شد من۳۳ سال داشتم.یعنی۱۱ برابر او سن داشتم.
وقتی۵ ساله شد من۳۵ سال داشتم. یعنی۷ برابر او سن داشتم.
وقتی۶ ساله شدم ن۳۶ سال داشتم. یعنی۶ برابر او سن داشتم.
وقتی۱۰ ساله شد من۴۰سال داشتم.یعنی۴ برابر او سن داشتم.
وقتی۱۵ ساله شد من۴۵ سال داشتم.یعنی۳ برابراو سن داشتم.
حالا او۳۰ ساله است و من۶۰ ساله یعنی ۲ برابر اوسن دارم.
می ترسم اگر اوضاع به همین منوال پیش رود من پسرش بشوم.
27) چهار تا مهندس برق، مکانیک، شیمی و کامپیوتر با یه ماشین در حال مسافرت بودن که یهو ماشین خراب میشه. خاموش میکنه و دیگه هر چی استارت میزنن روشن نمیشه. میگن آخه یعنی چی شده؟!
مهندس برقه میگه: احتمالاً مشکل از مدارها و اتصالاتو سیم کشی هاشه. یکی از اینا یه ایرادی پیدا کرده.
مهندس مکانیکه میگه: نه بابا، مشکل از سیستم انتقال قدرته، به احتمال زیاد خار موشکی گیربکس از بین رفته.
مهندس شیمیه میگه: نه، ایراد از روغن موتوره. سر وقت عوض نشده، اون حالت روان کنندگیشو از دست داده.
در اینجا میبینن مهندس کامپیوتره ساکته و هیچ چی نمیگه. بهش میگن: تو چی میگی؟ مشکل از کجاست؟ چیکارش کنیم درست شه؟
مهندس کامپیوتره یه فکری می کنه و میگه: نمیدونم، ولی بنظرم پیاده شیم، سوار شیم شاید درست بشه!!!
لازم به ذکره اصولا این ایده مهندس کامپیوترا جواب هم میده!
28) روزی دانش آموز رشته ریاضی به مرد لبو فروش گفت: آقا یک کیلو لبو بده که دلتاش منهای صفر باشه. لبو فروش کمی فکر کرد و با تعجب گفت: دلتاش منهای صفر باشه یعنی چی؟ دانش آموز گفت: یعنی اینکه ریشه نداشته باشه.
29) " پی " چیست؟
ریاضی دان: نسبت محیط دایره به قطر آن است
فیزیک دان: برابر است با : 1415927/3 مثبت یا منفی
مهندس: تقریبا" 3 است
30) فرق بین ایرانی ها و آمریکایی ها
جالب بودند
ممنون :))