مرور خاطرات
ما آدما برخی از اوقات رو به مرور خاطراتمون میگذرونیم که گاهی ممکنه دردآور و گاهی هم ممکنه شیرین باشه!
اگه دوست داشتین خاطراتتون رو بنویسین، خوشحال میشم.
یکی از بهترین هدیه هایی که در روز تولدم امسال ( 1393 ) گرفتم :
کادوی تولد من در 1393
عصر چهارشنبه ( 25 دی 1392 ) با دبیرا و مدیر و معاونین مدرسه ی حاج منصور قاسم زاده به اردوی دبیران رفتیم ...
محل اسکانمون مدرسه ی راهنمایی شبانه روزی حیدری بایجان بود ...... بعد اذان همگی به آبگرم رفتیم ...
بعد از آن به بایجان برگشتیم و به بازی و سرگرمی و گپ زدن مشغول شدیم و در حین آن شام خوردیم ......
بعد از شام و بازی ، حدود ساعت 1 ، عده ای خواستن بخوابن که مانند سال های قبل من و آقای عبدی و فتحی پور که بچه شرهای اردو هستیم به اذیت کردن اونا پرداختیم و اونا با حیله ای مارو از خوابگاه کشوندن بیرون و برگشتن و درهارو بستن و ما رو راه ندادن ......
ما هم بدون بالش و پتو در سلف سرویس .....
البته ما هم کم نیاوردیم و شبیخون به غذای فردا زدیم و ....
خلاصه تا صبح بیدار موندیم و من چون کلاس داشتم، صبح زود ازشون خداحافظی کردم و به آمل برگشتم
خوش گذشت ..............
راستی یک عبارتی روی یکی از دیوارهای آبگرم نوشته بود که برام جالب بود و خوشم اومد:
امسال ( دی 1392 ) ، یکی از دانش آموزان سابقم منو شرمنده کرد وبرای تولدم یه پاورپوینت ساخته و ......
همیشه ممنون معرفت دانش آموزام بودم و از داشتن چنین شاگردان و دوستان ، خدا را شاکرم !
هدیه ای از دوست
امروز یکشنبه 10 آذر 1392 خبر دار شدم که یکی از دانش آموزان 17 سال پیشم ، روح الله نیکبخت بر اثر گاز گرفتگی فوت کرد ......... یعنی باز هم یکی دیگه ؟!
تا میاد غم یکی فراموش بشه یکی دیگه ... !
خدا رحمتش کنه ..........
مدرسه روستای نوسر
سال 1376
مرحوم روح الله نیکبخت .......
نفر دوم از سمت راست
روحش شاد ... !
چند ماه پیش ( شهریور 1392 ) ، سعید حبیب زاده عزیز نیز از جمع ما رفت...
یکی دوسالی در کلاس جبرانی شاگردم بود و خرداد 1390 در اردوی دانش آموزی یک هفته ای که به مشهد رفته بودیم، کلی خاطره با هم داشتیم.
روحــــــــــــــش شـــــــــــــــــــــــاد
امسال محـــرم( 21و22و23 آبان 1392 )،دوست وهمکار عزیزم ( آقای خادمی ) منوبه روستای هفت تن دعوت کرد و منم که در اوایل معلمیم، 3 سال پرخاطره رو اونجا گذروندم، قبول کردم.
که بعد از حدود 16 سال دوباره گذرم به هفت تن و لوت و بلقلم و نوسر افتاد و خیلی از شاگردان قدیمی رو دیدم ومرور خاطرات و ...
بعضیاشون از اینکه هنوز میشناختمشون و حتی به اسم کوچیک صداشون می کردم جا خورده بودن!
خلاصه جدای دیدن مراسم محرم که لطفش جای خود،بعد 15 سال، دیدن مکان و افرادی که ازشون خاطره داشتم، خیلی چسبید.
اما یه خاطره تلخ هم داشت و اونم با خبر شدم که یکی از شاگردای اون زمان، چند ماه پیش بر اثر تصادف رانندگی در جاده هراز ، فوت کرده بود
و بدتر از این،این بود که یک هفته بعدش قرار بود عروسی کنه!
خیلی ناراحتم کرده بود و... !
محسن خلیلی عزیز... روحت شاد !
دیروز ( 7 آبان 1392 ) یکی از دانش آموزان چند سال پیشم ( علیرضا کارگران ) که یکی دوسالی با بیماری سرطان دست و پنجه نرم می کرد، فوت کرد ... وقتی به من خبر دادند، گریم گرفت!
یکی از دانش آموزان دوست داشتنی من .... که هیچ گاه صورت و چهره خندانش از یادم نمیره
امروز رفته بودم مراسم ختمش ... خدا رحمتش کنه
"هست" را اگر قدر ندانی می شود "بود" و چه تلخ است هست کسی بود شود...! امشب که گذری به خطراتم زدم، یاد شاگردای قدیمم افتادم که اکنون در جمع ما نیستند. وقتی به یادشان افتادم، دلم گرفت. روحشان شاد ( میلاد آزاد ) ، ( میلاد قنبری ) ، ( محسن کوهی ) ، ( علی میرزایی )
یکی از خاطرات شیرینم اینه که چند روزپیش( سه شنبه 5 دی 1391 ) دو نفراز شاگردای سابقم (علیرضا و کسری) توی یه رستوران با گرفتن جشن تولد برای من، سورپرایزم کردن و یه شب خاطره انگیز رو برام رقم زدن که بی نهایت ازشون ممنونم.
ازدست دادن یکی که برات عزیزه همیشه یکی از تلخ ترین خاطرات می تونه باشه، فوت یکی از بهترین دوستام به نام حمید یکی از تلخ ترین خاطراتمه که با گذشت دوسال
( شهریور 1389 ) از فوتش،هنوزم باور ندارم که نیست و جاش همیشه برام خالیه!