رهبر باش ، نه ره رو !
رهبر باش ، نه ره رو ... !
روزی گوساله ای باید از جنگل بزرگ و سرسبزی می گذشت تا به چراگاهش برسد.
گوساله با بی درایتی راه پرپیچ و خم و پرفراز و نشیبی را برای رسیدن انتخاب کرد.
روز بعد سگی که از آنجا میگذشت از همان راهی که گوساله رفته بود از جنگل گذشت.
مدتی بعد آن سگ که راهنمای گله اش بود ، گله اش را وادار کرد تا از آن راه بروند.
مدتی بعد انسان ها هم از این راه برای عبور و مرور خود استفاده کردند. می آمدند و می رفتند. به چپ و راست می پیچیدند و بالا و پایین می پریدند و شکوه ( شکایت ) می کردند و آزار می دیدند.
مدتی بعد آن کوره راه به جاده تبدیل شد. حیوانات بیچاره زیر بار های سنگین از پای می افتادند و مجبور بودند راهی را که می توانستند در عرض سی دقیقه طی کنند ، سه ساعته بپیمایند.، چون مجبور بودند همان راهی را بروند که گوساله گشوده بود.
سال ها گذشت و آن جاده ، جاده اصلی یک روستا و بعد خیابان اصلی یک شهر شد.همه از این خیابان می گذشتند و شکایت می کردند.
الته حق هم داشتند. اما هیچ کس سعی نمی کرد راه جدیدی باز کند!
شعر معروف پاراما هانسا یوگاناندا :
ترانه ای بخوان که هیچکس نخوانده باشد
فکری کن که هیچکس در سر نپرورانده باشد.
به جاده ای قدم گذار که هیچ کس در آن گام ننهاده باشد.
اشکی بریز که هیچ کسی برای خدا نریخته باشد.
صلح و آرامشی به افراد ببخش که هیچ کسی به آن ها نبخشیده باشد.
از او طلب کن تا تو را که در هیچ کجا پذیرا نیستند بپذیرد.
همه را با عشقی که هیچ کس تا به حال احساس نکرده، دوست بدار و و شجاعانه با قدرتی مهارناپذیر در نبرد زندگی ، مبارزه کن.
مراقب باشید چیزایی را که دوست دارید به دست آورید.
وگرنه سرانجام ناچار می شوید چیزهایی را که به دست آورده اید، دوست بدارید.
جورج برنارد شاو
- ۹۳/۰۸/۰۹
خیلی عالی بود.لذت بردم.ممنون از مطالب قشنگتون.
با احترام