دشت خــــاطـــرات

و آن چه می ماند، خــــــاطـــره هاست...!

دشت خــــاطـــرات

و آن چه می ماند، خــــــاطـــره هاست...!

دشت خــــاطـــرات

و کاش دوست داشتنمون اونقدر عمیق بود که با تلنگری فرو نریزه...کاش!

زن و مرد ..........

دوشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۱، ۰۳:۳۰ ب.ظ

                        

                  6                  



1 -        نشانه های زن و شوهر!

زن و مرد از راهی می رفتند، ماموران آنها را دیدند وآنها را خواستند!

پرسیدند شما چه نسبتی با هم دارید؟

زن و مرد جواب دادند زن و شوهریم

ماموران مدرک خواستند،

زن و مرد گفتند نداریم !

ماموران گفتند چگونه باور کنیم که شما زن و شوهرید ؟!

زن و مرد گفتند ...

برای ثابت کردن این امرنشانه های فراوانی داریم ... !

اول اینکه آن افرادی که شما می گویید دست در دست هم می روند،ما دستهایمان از هم جداست!

دوم، آنها هنگام راه رفتن و صحبت کردن به هم نگاه می کنند،ما رویمان به طرف دیگریست!

سوم آنکه آنها هنگام صحبت کردن و راه رفتن،با هم با احساس حرف می زنند،ما احساسی به هم نداریم!

چهارم آنکه آنها با هم بگو بخند می کنند،می بینید که، ما غمگینیم!

پنجم، آنها چسبیده به هم راه می روند،اما یکی ازما جلوترازدیگری می رود!

ششم آنکه آنها هنگام با هم بودن کیکی، بستنی ای، چیزی می خورند،ما هیچ نمی خوریم!

هفتم، آنها هنگام با هم بودن بهترین لباسهایشان را می پوشند،ما لباسهای کهنه تنمان است.. !

هشتم، ...

ماموران گفتند:خیلی خوب،بروید،

بروید... فقط بروید ... !

 





2 -                نظر جالب یک ریاضیدان درباره زن و مرد

روزی از دانشمندی ریاضیدان  نظرش را درباره زن و مرد  پرسیدند.

جواب داد:....

اگر زن یا مرد دارای ( اخلاق) باشند پس مساوی هستند با عدد یک =1

اگر دارای (زیبایی) هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک میگذاریم =10

اگر (پول) هم داشته باشند دوتا صفر جلوی عدد یک میگذاریم =100

اگر دارای (اصل و نصب) هم باشند پس سه تا صفر  جلوی عدد یک میگذاریم =1000

ولی اگر زمانی عدد یک رفت (اخلاق) چیزی به جز صفر باقی نمی ماند و صفر هم به تنهایی هیچ نیست ، پس آن انسان هیچ ارزشی نخواهد داشت.




3-                   زن و مرد


مرد از راه می رسه،ناراحت و عبوس

زن:چی شده؟

مرد:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که زنش بی خیال شه و بره پی کارش)

زن حرف مرد رو باور نمی کنه: یه چیزیت هست، بگو!

مرد برای اینکه اثبات کنه راست می گه .... لبخند می زنه

زن اما "می فهمه"مرد دروغ میگه:راستشو بگو یه چیزیت هست

تلفن زنگ می زنه،دوست زن پشت خطه و ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر، از صبح قرارشو گذاشتن

مرد در دلش خدا خدا می کنه که زن زودتر بره

زن خطاب به دوستش: متاسفم عزیزم.جدا متاسفم که بدقولی می کنم.شوهرم ناراحته و نمی تونم تنهاش بذارم!

مرد داغون می شه  "می خواست تنها باشه"

...............................................................................

مرد از راه می رسه، زن ناراحت و عبوسه

مرد:چی شده؟

زن:هیچی ( و در دل از خدا می خواد که شوهرش برای فهمیدن مساله اصرار کنه و نازشو بکشه)

مرد حرف زن رو باور می کنه و می ره پی کارش

زن برای اینکه اثبات  کنه دروغ می گه  دو قطره اشک می ریزه

مرد اما باز هم "نمی فهمه" زن دروغ میگه.

تلفن زنگ می زنه،دوست مرد پشت خطه و ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر، از صبح قرارشو گذاشتن

(زن در دلش خدا خدا می کنه که  مرد نره )

مرد خطاب به دوستش: الان راه می افتم!

زن داغون می شه "نمی خواست تنها باشه"

.............................................................................

و این داستان سال  های سال ادامه داشت و زن ومرد در کمال خوشبختی  و تفاهم در کنار هم روزگار گذراندند... !






4 -        شوهر

شیوانا جعبه‌اى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد.

زن خانه وقتى بسته‌هاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت: «اى کاش همه مثل شما اهل معرفت و جوانمردى بودند.

شوهر من آهنگرى بود که از روى بى‌عقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود.

وقتى هنوز مریض و بى‌حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مى‌گفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود.

من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمى‌خورد....

برادرانم را صدا زدم و با کمک آن‌ها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لا اقل خرج اضافى او را تحمل نکنیم.

با رفتن او ، بقیه هم وقتى فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتن و امروز که شما این بسته‌هاى غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم.

اى کاش همه انسان‌ها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند!

شیوانا تبسمى کرد و گفت: حقیقتش من این بسته‌ها را نفرستادم. یک فروشنده دوره‌گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!؟ همین!

شیوانا این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود.

در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستى یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود.

      





5 -                  راز خوشبختی در زندگی مشترک

روزی یک زوج، بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند.آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند. تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشون ( راز خوشبختی شون رو ) بفهمند.

سردبیر میگه: آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟

شوهره روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه : بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم،اونجا ...

برای اسب سواری هر کدوم، اسب مختلف انتخاب کردیم. اسبی که من انتخاب کرده بودم خیلی خوب بود ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود. سر راهمون اون اسب ناگهان پرید و همسرم رو زین انداخت .

همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :"این بار اولته" دوباره سوار اسب شد و به راه افتاد. بعد یه مدتی دوباره همون اتفاق افتاد این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب انداخت و گفت: "این دومین بارت" بعد بازم راه افتادیم . وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت خیلی با آرامش تفنگشو از کیف برداشت و با آرامش شلیک کرد و اونو کشت.

سر همسرم داد کشیدم و گفتم :"چیکار کردی روانی؟ حیوان بیچاره رو کشتی!دیونه شدی؟"

همسرم با خونسردی یه نگاهی به من کرد و گفت:"این بار اولت بود ... !






6 -                     چه کسی موثرتر هست، زن یا مرد؟

توماس هیلر ، مدیر اجرایی شرکت بیمه عمر ماساچوست ، میو چوال و همسرش در بزرگراهی بین ایالتی در حال رانندگی بودند که او متوجه شد بنزین اتومبیلش کم است. هیلر به خروجی بعدی پیچید و از بزرگراه خارج شد و خیلی زود یک پمپ بنزین مخروبه که فقط یک پمپ داشت پیدا کرد. او از تنها مسئول آن خواست باک بنزین را پر و روغن اتومبیل را بازرسی کند. سپس ...

برای رفع خستگی پاهایش به قدم زدن در اطراف پمپ بنزین پرداخت.

او هنگامی که به سوی اتومبیل خود باز می گشت ، دید که متصدی پمپ بنزین و همسرش گرم گفتگو هستند. وقتی او به داخل اتومبیل برگشت ، دید که متصدی پمپ بنزین دست تکان می دهد و شنید که می گوید :” گفتگوی خیلی خوبی بود.”

پس از خروج از جایگاه ، هیلر از زنش پرسید که آیا آن مرد را می شناسد.او بی درنگ پاسخ داد که می شناسد.آنان در دوران تحصیل به یک دبیرستان می رفتند و یک سال هم با هم نامزد بوده اند.

هیلر با لحنی آکنده از غرور گفت :” هی خانم ، شانس آوردی که من پیدا شدم . اگر با اون ازدواج می کردی به جای زن مدیر کل، همسر یک کارگر پمپ بنزین شده بودی.

” زنش پاسخ داد :” عزیزم ، اگر من با او ازدواج می کردم ، اون مدیر کل بود و تو کارگر پمپ بنزین .”













  • نعمت الله ابراهیم زاده

زن و مرد

نظرات  (۱۲)

سلام استاد
خیلی جالب بود
پیروز و سربلند باشید
پاسخ:
ســـــــــــــــــــــــــلام
ممنون ........ هم چنین
  • محمد هومند
  • سلام
    بسیار زیبا !
    مخصوصا شماره 4!
    خیلی ممنون.
    پاسخ:
    ســــــــــــــــــلام
    خواهش میکنم ............. ممنون از شما !
  • پدرام شاکری نوا
  • سلام، ممنونم، جالب بود :)
    پاسخ:
    ســــــــــــــــــــــلام استاد
    ممنون ............ نظر لطف شماست
    همیشه زن موثر تر از مرده
    از قدیم گفتن مرد از دامن زن به معراج میره
    پاسخ:
    ســـــــــــــــــــــــــــــــــلام
    نظر شما محترمه ............... باشه! کی حسوده
    ممنون از نظر شما
    منم حرف دوست عزیزمون استادعشق روقبول دارم وبراین باورم پشت مردموفق،زن موفقی هست
    پاسخ:
    ســــــــــــــــــــــــــــلام
    شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاید ... !
    ممنون از نظرت
    نه خیر پشت هر مرد موفق زن ناتوانی هست که نتونسته جلوی موفقیت زن رو بگیره!
    پاسخ:
    ســـــــــــــــــــــــلام
    جلوی موفقیت زن یا مرد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    باسلام خدمت دبیر محترم -استادابراهیم زاده

    این بخش وبلاگتون واقعا زیباست

    درکل،خیلی عالیه...

    پاسخ:
    ســـــــــــــــــــــــــــــلام
    شما لطف داری.................خوشحالمخوشت اومده
    ممنون از نظرت!
  • آرمان محمدی
  • سلام دبیر
    ممنون
    داستان های خیلی جالبی بود
    پاسخ:
    ســــــــــــــــــــــــــــلام بر آرمان عزیز
    ممنون .........لطف داری شما !

    سلام به دوست

    داستان شماره 1 و 3 خیلی جالب و بامزه بودند .مخصوصا شماره 3 . خیلی خوشم اومد مخصوصا قسمت آخرش (و این داستان سال های سال ادامه داشت و زن ومرد در کمال خوشبختی و تفاهم در کنار هم روزگار گذراندند... !) واقعا خنده دار بود .یه طعنه باحال  

    پاسخ:
    ســـــــــــــــــــــــــــــــــلام
    منم موافقم باهات ...............
    سلام!کی حوصله داشت بخونه?
    پاسخ:
    ســـــــــــــــــــــــــــلام
    اینم حرفیه ...............
  • کیارش پرتوی
  • پشت هر مرد  یه زنه موفق هس
    .
    .
    .
    .
    که جلوی موفقیتشو بگیره..!
  • یک دانش آموز
  • شما وقتی یکی ناشناس نظر میذاره مثه من نمیخواین خفش کنید یا بزنینش؟؟؟
    خخخخخ
    هههههه
    پاسخ:
    سلام ...................
    هرکس آزاده هرچی دلش بخواد بگه ............ راحت باش

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی