شعــــر در ریـــــــــــاضــــــــــــــــی
زندگانی به این درد می خورد
که انسان به دو کار مشغول گردد
اول : ریاضی بخواند
دوم : ریاضی درس بدهد
9
1
منحنی قامتم ، قامت ابروی توست
خط مجانب بر آن ، سلسله گیسوی اوست
حد رسیدن به او ، مبهم و بی انتهاست
بازه تعریف دل ، در حرم کوی دوست
چون به عدد یک تویی من همه صفر ها
آن چه که معنی دهد قامت دلجوی توست
پرتوی خورشید شد مشتق از آن روی تو
گرمی جان بخش او جزئی از آن خوی توست
بی تو وجودم بود یک سری واگرا
ناحیه همگراش دایره روی توست
( پروفسور هشترودی )
2
ریاضی درس خشک و درس سردی است
ریاضی بهر ما همچون نبردی است
نبردی کاندر آن تیغت مداد است
حریف و دشمنت مشق زیاد است
نبردی کاندر آن خونت نریزند
ولی صفرت به رنگ خون نویسند
به میدان نبردش چون نهی پا
نگاهت را بگردانی به هرجا
به هر سو بهر قتلت ایستاده
چهل فرمول تابع های ساده
به مشرق خیل خطهای عمودی
به مغرب شصت و دو سور وجودی
براکت این طرف با قدر مطلق
در آن سو حد و انتگرال و مشتق
دو صد لعنت بر ا ین اقوام سینوس
به تانژانت و کتانژانت و کسینوس
که فرمولهای آن بی حد و بی حصر
بود در صورت و در مخرج کسر
خلاصه می کنکم دیگر کلامم
قبولش می کنی یا نه ندانم
به میدان پا منه کارت خراب است
دراینجا نمره بیست چون سراب است
3
تابع عشق تو را دامنهاش پیدا نیست
یکبهیک هست ولی بهر دلم پوشا نیست
میهراسم که چو معکوس نمایم آنرا
آشکارا شود آن رابطه که پیدا نیست
راستی گر به تو بسیار شوم من نزدیک
عشق پاکت به کجا میل نماید جا نیست
گر تو خواهی که در آغوش تو من جا گیرم
تابع ، فرد خودت زوج نما ، پروا نیست
منحنی دلت از رأس شکسته است چه باک
که مماس دل من هست ولی آنجا نیست
رفع ابهام نمودم ز خم لبهایت
پس سخن ساده بگو وقت غم و حاشا نیست
هر چه من روی نمودار رخت گردیدم
باز یک نقطهی بحرانی آن پیدا نیست
من بیچاره اسیر خم گیسوی توام
این چنین تابع بی چون و چرا هر جا نیست
چون سعادت سر و کارش به توابع افتاد
بیکران تر ز نگاهش به همه دنیا نیست
4
شنو از دانشی که بی کران است شگفتی ها دراین دریا نهان است
ریاضی مثل یک قوی سبکبار به نرمی بر روی هستی روان است
درخشنده تر از یک قرص خورشید فروغش بین دانش ها عیان است
دونده همچو آهوی سبک پی به باغ علم و دانش او دوان است
هماره غرق گلهای بهاری علوم پایه را بی او، خزان است
نگهدار حریم علم و دانش علوم پایه گله ، او شبان است
حسابان درگلستان ریاضی بسی خرم چو یک سرو چمان است
مکان هندسی بسیار زیباست تو گویی باغ زیبای جنان است
عروسی همچو مشتق در حسابان به مثل دلبری ابرو کمان است
نسیم جانفزای کاکل حد دوای درد جمله عاشقان است
توپولوژی نخستین درس زیبا جمیل و نوبرو خیلی جوان است
حساب،دیفرانسیل چون مرمرناب شکیل و صاف و زیبا و گران است
وجود هندسه چون مخمل نرم حریر و سندس وبرد یمان است
مثلث با سه ضلع ساده بنگر هزاران دایره در وی نهان است
دوایر همچو خون سرخ ، جاری درون پیکرش دایم روان است
نقاط و صفحه و خط و فضا را برای هندسه چون جان جان است
درون کشور اشکال و احجام شهی مانند نقطه حکمران است
شعاع دایره همراه خوبان وتر با مرکز و قطر و کمان است
بیا چون دایره گردنده باشیم که رقص او چو رقص مهوشان است
شعاع و مرکز و قطر و وترها برای دایره گوش و زبان است
5
دیروز در درس ریاضی گفت استاد مهر و وفا را ضرب در
صلح و صفاکن
مجموعة غم را بِنه دریک پرانتز روی لبانت آکُلاد خنده
واکن
یک نقطه بردار از فراز نون مِحنت با نقطه بای محبّت
آشنا کن
هر نامساوی را مساوی کردن اُولی دلتای قلبت را بَری از
کینه ها کن
منزل مکن در زیر رادیکال دنیا یا خویش را با یک توان
زآنجا رها کن
از نقطه ای بر روی مُخْتَصّات ذِهنت خطی برای مهربانی
ها جدا کن
منها مکن ما را ز خوان بی دریغت بُردار لُطفت را خدایا
سوی ما کن
6
باز هم خواب ریاضی دیده ام
خواب خط های موازی دیده ام
خواب دیدم خوانده ام ایگرگ زگوند
خنجر دیفرانسیل هم گشته کند
از سر هر جایگشتی می پرم
دامن هر اتحادی می درم
دست و پای بازه ها را بسته ام
از کمند منحنی ها رسته ام
شیب هر خط را به تندی می دوم
گوش هر ایگرگ وشی را می جوم
گاه در زندان قدر مطلقم
گه اسیر زلف حد و مشتقم
گاه خط ها را موازی می کنم
با توان ها نقطه بازی می کنم
لشکر تمرین دارم بیشمار
تیغی از فرمول دارم در کنار
ناگهان دیدم توابع مرده اند
پاره خط ها، نقطه ها، پژمرده اند
در ریاضی بحث انتگرال نیست
صحبت از تبدیل و رادیکال نیست
کاروان جذر ها کوچیده است
استخوان کسر ها پوسیده است
از لگ و بسط نپر آثار نیست
رد پایی از خط و بردار نیست
هیچکس را زین مصیبت غم نبود
صفر صفرم هم دگر مبهم نبود
آری آری خواب افسون می کند
عقده را از سینه بیرون می کند
مردم از این
y,x داد، داد
روزهای بی ریاضی یاد باد
7
شاعر این مثنوی دیوانه نیست
با ریاضی خوانده ها بیگانه نیست
روز و شب خواب ریاضی دیده ام
خواب خط های موازی دیده ام
کاش در دنیا نشان از غم نبود
صفر صفرم انقدر مبهم نبود
بچه ها پیوسته دشنامش دهند
گوش خود اما به فرمانش دهند
ای ریاضی ای ریاضی چیستی؟
می بری هر دم به تیغت، کیستی؟
تا که اسمت بر زبان سبز شد
کل مغزم پیچ هاش هرز شد....!
8
منحنی قد من، تابع گیسوی توست
خط مجانب بر آن سلسله ی موی توست
من عدد صفرم و سیصد و شصتم تویی
دایره ی زندگی چرخش گیسوی توست
تا شده از دوریت قامت خط های راست
خط عمودم بخوان! زاویه ام سوی توست
آینه در آینه تا ابدیت شوی
پیش نگاهم نشین! آینه ام روی توست
آخر این جاده را خط مورب کشید
آن که صفای دلش هروله ی کوی توست
باز قلم جان گرفت، دفتر دل خط خطی
حادثه ی شعر من حاصل جادوی توست
9
ریاضی درس خشک و درس سردی است
ریاضی بهر ما همچون نبردی است
نبردی کاندر آن تیغت مداد است
حریف و دشمنت مشق زیاد است
نبردی کاندر آن خونت نریزند
ولی صفرت به رنگ خون نویسند
به میدان نبردش چون نهی پا
نگاهت را بگردانی به هرجا
به هر سو بهر قتلت ایستاده
چهل فرمول تابع های ساده
به مشرق خیل خطهای عمودی
به مغرب شصت و دو سور وجودی
براکت این طرف با قدر مطلق
در آن سو حد و انتگرال و مشتق
دو صد لعنت بر ا ین اقوام سینوس
به تانژانت و کتانژانت و کسینوس
که فرمولهای آن بی حد و بی حصر
بود در صورت و در مخرج کسر
خلاصه می کنم دیگر کلامم
قبولش می کنی یا نه ندانم
به میدان پا منه کارت خراب است
دراینجا نمره بیست چون سراب است
:)